تقدیم به زلالی آب و صبوری سنگ
وقتی از همه دنیا خسته می شوم و دلزده. وقتی بی پناهم و آزرده. وقتی دلم می خواهد کسی عمیق و بی انتها دوستم بدارد عجیب دلم تنگ می شود که سر بگذارم بر زانویش و با نوازش دستانش تا اوج بی دغدغه گی ها پرواز کنم. آغوشش چقدر مهربان است و امن. انگار هر چه بهارهای زندگیت بیشتر می شود و پاییزهایش افزون ، بیشتر دل تنگ بی دغدغه گیه آغوشش می شوی. مادرم را می گویم همو که به زلالی آب است و به صبوری سنگ. مامان مثل همیشه با حوصله خاص خودش مشغول بازی با امیر حسین بود و به کارهاش هم می رسید. گل پسر من هر چند دقیقه از ته دل می خندید و می گفت :مامان جون جونی. من مثل همیشه مبهوت این همه حوصله و سلیقه بودم ...
نویسنده :
مامان امیرحسین جان
5:57